بگو مگوی منو ش...قسمت اول - علم و عمل
بابا بزار تا بیبینم دارم کجا می رم ، اه می خوای از دست من فرار کنی مگه می زارم ؛ کور خوندی حالا حالاها باهات کار دارم . جون من حداقل این ماه رمضونی دست از سرم بردار شاید بتونم یه روزنه ای پیدا کنم از دستت خلاص بشم. جدی می گی مگه من تورو به این آسونی بدست آوردم (البته خیلیم سخت نبود) که حالا ولت کنم به امون خدا نه عزیزم حالا حالاها باید سواری بدی ، بابا چرا گیر دادی به من این همه آدم دارن بهت سواری می دن چشمت منو گرفته جون خودت منو ول کن قول می دم دیگه پیشت نیام ، جدی خیلیا از این قولا دادن ولی فقط در حد قول بوده وفائی درش نبوده ، ماه رمضونه بزار یه نفسی بکشیم . این مدت اینهمه نفس کشیدی بست نبود حالا گیر دادی به ماه رمضون اگه تو می خواستی آدم بشی ماهای دیگه می شدی پس اینقدر جلزو بلز نکن ، من تورو ول نمی کنم بابا من به کی بگم ؛ مگه من براتون کارت دعوت می فرستم ؛خودتون دنبال من راه می فتین ،بعدش می گید شیطون مارو گول زد شیطون بدبخت (خیلی) بابا شما مارو هم درس می دید اینقدر پیش من جانماز آب نکش ،باشه حالا که اینطوره من ولت می کنم ولی اگه ابن بار اومدی دیگه ول کنت نیستنا! یادت باشه . باشه ...بابشه هم این دفعه آخرم .این داستان ادامه دارد .